بسم الله الرحمن الرحیم
پنج ساله بودم که خواهرم تازه کلاس اول ابتدایی می رفت .
بخاطر اینکه فرزند اول خانواده بود و اولین عضو خانواده بود که به مدرسه می رفت چند روزی بود که بیشتر هوایش را داشتند و بیشتر بهش می رسیدند و برای همین حسادت کودکانه مرا برانگیخته بود .
آن زمان بیشترین پولی که به بچه ها می دادند حدود پنج تومن بود که متشکل از تعدادی سکه یک تومنی و دوتومنی بود !
وقتی از مدرسه برگشت برایش غذای مخصوص آماده کردند و سکه ها را به او دادند .
رسم دختر بچه های آن زمان این بود که پول ها را می گذاشتند گوشه چادر و سپس گوشه چادر را گره می زدند .
من با اینکه بچه بودم و ظاهری آرام داشتم اما گره زدن و باز کردن را خوب بلد بودم . حس حسادتم را هم به کسی نشان نمی دادم .
بالاخره منتظر فرصت ماندم و وقتی خواهرم از کنار چادرش رفت ، سراغ چادر رفتم و گره را باز کردم و پول ها را برداشتم و قایم کردم .
بعد که خواهرم برگشت و دید پول ها سرجایش نیست کلی اینور و آنور گشتند و چون ما پیش مادر بزرگ زندگی می کردیم کلی بچه های فامیل هم اطراف ما بودند سراغ هرکسی رفتند دیدند کار او نیست . از آنجا که من سنم کم بود و بچه مظلومی هم بودم لذا کسی ظن به من نبرد .
بعد که ناراحتی خواهرم و بلاتکلیفی بزرگترها را دیدم عذاب وجدان گرفتم و رفتم سراغ چادر ، و پول ها را سرجایش گذاشتم و دوباره گره زدم .
خواهرم دوباره وقتی سراغ چادرش رفت دید پول ها سرجایش هست . همه دچار شگفتی شدند .
مدام می گفتند الله اکبر !
مادر بزرگم دستش را می زد روی زانویش و می گفت حتما کار جن هاست !
من هم توی دلم می خندیدم و می گفتم کار جلال است نه کار جن های بیچاره !!!
ها ,خواهرم ,بچه ,پول ,هم ,گره ,پول ها ,بود که ,ها را ,ها سرجایش ,بود و
درباره این سایت