محل تبلیغات شما

کمی تامل



بسم الله الرحمن الرحیم


فرضیه پلاسمایی بودن نور خورشید و ماه و مجازی بودن نور آن ها فرضیه ای جالب است که با شواهد بسیاری هم قابل قبول است .

اگرچه فرضیات نوین که بیشتر با تکیه بر تخت گرایی زمین مطرح می شود از اتحاد کامل برخوردار نیست اما از نظر من ماه و خورشید یک طلوع و غروب واقعی دارند و یک طلوع و غروب مجازی .

یعنی خورشید در یک نقطه ای " واقعا " طلوع می کند اما نور مجازی آن توسط گنبد آسمان در نقاط مختلفی مشاهده می گردد .

یک کتری را در نظر بگیرید که نور چراغ آشپزخانه روی آن افتاده است .

شما در گوشه ی راست آشپزخانه نور منعکس یافته روی کتری را در قسمتی از کتری می بینید حال آنکه شخصی دیگر همان نور را در سمت چپ آشپزخانه در قسمتی دیگر از کتری می بیند اما درواقع نور فقط یک نور است و این شما هستید که نور واحد را در آن واحد در دو مکان روی کتری می بینید . وقتی چراغ آشپرخانه را روشن می کنید نور چراغ روی کتری طلوع می کند اما برای هرکسی در مکانی متفاوت از سطح کتری .

کاری که گنبد آسمان با نور خورشید و ماه می کند همین است . خورشید یک مطلع و مغرب واقعی دارد که ذوالقرنین آن را مشاهده کرده است اما گنبد آسمان آن طلوع و غروب را در هر سرزمینی در نکته ای خاص نشان می دهد .

در زمین تخت این ایراد وجود داشت که خورشید از فاصله ای نسبتا کم واندازه ای نسبتا کم (نسبت به خورشید در زمین کروی) چگونه می تواند در فاصله ی زمانی کم طلوع و غروب کند و شرق و غرب را همزمان بسرعت طی کند اما با فرضیه ی مجازی بودن نور خورشید این ایراد براحتی رفع می گردد . چرا که همانطور که نور چراغ همزمان در زاویه های مختلفی روی سطح کتری دیده می شود نور خورشید هم بواسطه گنبد آسمان بشکل مجازی در آسمان سرزمین ها دیده می شود . در حقیقت خورشیدی که شما در ایران بر فراز آسمان ایران می بینید نوری است که کتری آسمان آن را در آسمان برای شما نشان می دهد نه اینکه خورشید واقعا در آسمان ایران است . در زمین کروی این مسئله را براساس کروی بودن زمین و عظمت بسیار زیاد خورشید توجیه می کنند .

بارها مشاهده شده است که هواپیما از روی ماه عبور کرده است یا خورشید در جلوی ابرها قرار گرفته است که این پدیده تایید کننده ی مجازی بودن نور ماه و خورشید است .

اگرچه مطرح کنندگان این فرضیه بالکل طلوع و غروب واقعی خورشید را نادیده می گیرند اما از نظر من خورشید طلوع و غروب واقعی دارد که این طلوع و غروب توسط ذوالقرنین مشاهده شده است و گنبد آسمان هر روز این طلوع و غروب را در نقاط مختلف سرزمین ها بشکل مجازی انعکاس می دهد .

ادامه .


بسم الله الرحمن الرحیم

در هر سه سفر ذوالقرنین ، ایشان با سه قوم روبرو می شوند .

قوم اول گویی مدتی بود از پیامبر و فرستاده ای الهی محروم بوده اند و هنوز معلوم نبود که در قبال فرستاده ی الهی چه عکس العملی ممکن است داشته باشند .

البته اغلب مفسرین می گویند آن ها اهل کفر و ظلم بوده اند چرا که خداوند ذوالقرنین را در مجازات یا هدایت آنها مخیر گذاشته بود .

اما این دیدگاه نمی تواند خیلی صحیح باشد ولی نظر صحیح تر ، نظر علامه طباطبایی در المیزان است که می گوید پاسخ ذوالقرنین به سخن وحی نشان دهنده ی پرسشی بودن این سخن بود و درواقع خداوند از او پرسد با قدرتی که به تو داده ایم در برابر آن ها چه خواهی کرد ؟!

از سوی دیگر خداوند با این جمله می خواهد استیلای ذوالقرنین نسبت به آن قوم و همچنین عدالت او در برابر مردم را بدین شکل نمایش دهد .

همچنین از این گفتگو شاید بتوان پی برد که ذوالقرنین اگرچه فرستاده ی الهی بود لیکن پیامبر نبود بلکه پادشاهی قدرتمند بود چرا که در قانون حکومت داری اصل غالب بر مجازات ظالمین است تا اصلاح آنان !

اما در مورد ایمان آورندگان به آنان وعده ی تکلیفی آسان را می دهد . در مورد تکلیف آسان که چه می تواند باشد بعدا توضیح خواهیم داد .

اما در سفر دومش به قومی می رسد که میان آن ها و خورشید حایلی نیست .

از این توضیح بر می آید که در آن منطقه ، بارش باران و ابری هم ظاهرا نبوده است تا گاهگاهی میان آن ها و خورشید حایل شود .

یا درختان پربار و سرسبزی که بر آنان سایه اندازد .

اما خداوند در مورد مردم این منطقه برخلاف دو منطقه ی دیگر سخنی نمی گوید .

البته نمی توان دقیقا گفت که آن ها خانه و کاشانه و لباس هم نداشته اند که آن ها را از خورشید حفظ کند بلکه می تواند معانی مختلفی داشته باشد .

شاید منظور از عدم ستر عدم وجود ابر و درختان بزرگ و مکان های طبیعی بوده باشد نه لباس و خانه . شاید هم منظور دیگری داشته باشد که در ادامه توضیح می دهیم .

شاید محل زندگی آن ها به مطلع خورشید چنان نزدیک بوده است که هیچ شیئی نمی توانست بر روی آن ها سایه بیفکند . تصور کنید هنگام ظهر خورشید که عمود می تابد پنهان ماندن از خورشید سخت تر است و سایه ی بسیار کمی را می توان پیدا کرد تا از حرارت خورشید پنهان ماند .

حال تصور کنید خورشید در فاصله ی بسیار کمی در نزدیکی مطلع و با اندازه ای بسیار بزرگتر بتابد در آن صورت بواسطه ی گستردگی اندازه ی خورشید ، نور آن از همه ی زوایا خواهد تابید و حتی سایه ای عمود هم باقی نخواهد ماند .

شاید بتوان " لم نجعل لهم من دونها سترا " را اینگونه معنا کرد .

ادامه ی پست بزودی .


امام صادق سلام الله تعالی علیه :

هرگاه قائم قیام کند به نزد قبر مؤمن می‌آیند و به او می‌گویند : ای فلانی ! صاحب تو ظهور کرده ، اکنون اگر می‌خواهی برخیز و بر او ملحق شو و اگر می‌خواهی هچنان در کرامت حق بمان .


اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم الشفی کل مریض

اللهم فک کل اسیر

اللهم رد کل غریب


چهار دعا که بسیار دوست می دارم و هر روز چندین بار می خوانم .


درد بزرگی ست که روز را به پایان برسانی و این دعاهایت مستجاب نشده باشد .

تصور کنید هفته ای به پایان رسد و در غروب جمعه این دعاهایت مستجاب نشده باشد .

تصور کنید ماهی به پایان رسد و مریضت و اسیرت و غریبت باز نگردند .

پناه می برم به خدای بزرگ و مهربان از اینکه روز آخر سال برسد و این دعاها مستجاب نشده باشد .

حتی تصورش هم عذاب آور است .

همه ی دردمندان را دعا کنیم همه را .

الحمد لله علی کل حال .


بسم الله الرحمن الرحیم


یک ماه تحصیل در مدرسه ی آتش با کلی درس های بی نظیر


الله اکبر ! چه بزرگ و چه مهربان است خدایی که نجات می دهد با آتش .


چه بزرگ و مهربان است خدایی که بر بندگان گناهکار رحم می کند .


و دنبالشان می کند .


از کدامین درس های این مدرسه بگویم از کدامین دردهایش بگویم .


بیست و سوم ماه قبل این کلاس شروع شد در حالی که شروع آن را بسیار دور می دیدم .


چه قدر این آتش دور دیده می شود و چقدر ناگهانی در بر می گیرد .


و بیست و دوم این ماه این کلاس تمام شد یک ماه کامل .


تحملش سخت بود اما چاره ای جز آن باقی نگذاشته بودم .


الحمدلله رب العالمین این کلاس تمام شد .


و دعایم این است که خداوند در این لحظه بلکه زودتر همه را نجات دهد و حمد و شکر خدایی را که دعاها را مستجاب می کند .


و دعایم این است که خداوند ما را در مدرسه ی نور محصل گرداند نه در مدرسه ی آتش .


از تجربه هایم در این یک ماه با دوستان صحبت خواهم کرد ان شاءالله .


بسم الله الرحمن الرحیم

شب ها آن قدر انرژی دارم که از شدت انرژی دوست دارم بروم کار کنم ، مطالعه کنم ، گردش بروم ، ورزش کنم ، فکر کنم .

البته کار کردن برای خودم نه برای شیفت شب ادارات و شرکت ها !

روز که آغاز می شود یاد کارهای عقب افتاده و از آن مهمتر سال های عقب افتاده می افتم .

می ترسم اشکالات گذشته سد راهم شود و دوباره رسیدن به هدف هایم عقب بیافتد .

شب ها از همان کودکی برایم جذابیت خاصی دارد .

از کودکی وقتی عبارت " شب های تهران " را می شنیدم یک حس بسیار جذاب و غریبی در من ایجاد می شد بی آنکه در آن سنین اصلا تهران را دیده باشم .

" شب های مشهد " که اصلا عالمی دیگر است برایم .

" شب های تبریز " هم که همیشه با من است .

شب ها آن قدر حالم خوب است که اخیرا تصمیم گرفته ام کارهای سخت اما دلپذیرم را شب ها انجام دهم .

البته منظورم از شب ها ساعت دوازده به بعد است !

تصمیم دارم روزها کمی بیشتر بخوابم و شب ها کمی بیشتر بیدار بمانم . روزها دنبال کارهایی بروم که برایم سخت و ضروری است اما دلگیر ، و شب ها کارهایی را انجام دهم که سخت است و ضروری اما دلپذیر !

کارهای دلپذیر را بنظرم بهتر است برای لحظات دلپذیر نگه داریم تا لذت و کیفیتش بیشتر باشد .

دلپذیری لحظات را با دلگیری کارها خراب نکنیم .

در مقابل کارهای دلگریز را در لحظات دلگریز انجام دهیم چون اصلی ترین دلیل دلگریز بودن آن لحظات ، وجود داشتن همان کارهای دلگریز است .

پس با انجام دادن آن کارها هم باعث کم شدن کارهای دلگریز می شویم و هم درواقع از دلگریزی آن لحظات کم می کنیم .


درست است که خداوند فرموده است روز برای معاش است و شب برای استراحت اما شاید تا زمانی که روزهای دلگیر و دلگریزم جای خود را به روزهای دلپذیر بدهد جایز باشد که شب ها را برای فعالیت بیشتر اختصاص دهم .


بسم الله الرحمن الرحیم


پنج ساله بودم که خواهرم تازه کلاس اول ابتدایی می رفت .

بخاطر اینکه فرزند اول خانواده بود و اولین عضو خانواده بود که به مدرسه می رفت چند روزی بود که بیشتر هوایش را داشتند و بیشتر بهش می رسیدند و برای همین حسادت کودکانه مرا برانگیخته بود .

آن زمان بیشترین پولی که به بچه ها می دادند حدود پنج تومن بود که متشکل از تعدادی سکه یک تومنی و دوتومنی بود !

وقتی از مدرسه برگشت برایش غذای مخصوص آماده کردند و سکه ها را به او دادند .

رسم دختر بچه های آن زمان این بود که پول ها را می گذاشتند گوشه چادر و سپس گوشه چادر را گره می زدند .

من با اینکه بچه بودم و ظاهری آرام داشتم اما گره زدن و باز کردن را خوب بلد بودم . حس حسادتم را هم به کسی نشان نمی دادم .

بالاخره منتظر فرصت ماندم و وقتی خواهرم از کنار چادرش رفت ، سراغ چادر رفتم و گره را باز کردم و پول ها را برداشتم و قایم کردم .

بعد که خواهرم برگشت و دید پول ها سرجایش نیست کلی اینور و آنور گشتند و چون ما پیش مادر بزرگ زندگی می کردیم کلی بچه های فامیل هم اطراف ما بودند سراغ هرکسی رفتند دیدند کار او نیست . از آنجا که من سنم کم بود و بچه مظلومی هم بودم لذا کسی ظن به من نبرد .

بعد که ناراحتی خواهرم و بلاتکلیفی بزرگترها را دیدم عذاب وجدان گرفتم و رفتم سراغ چادر ، و پول ها را سرجایش گذاشتم و دوباره گره زدم .

خواهرم دوباره وقتی سراغ چادرش رفت دید پول ها سرجایش هست . همه دچار شگفتی شدند .

مدام می گفتند الله اکبر !

مادر بزرگم دستش را می زد روی زانویش و می گفت حتما کار جن هاست !

من هم توی دلم می خندیدم و می گفتم کار جلال است نه کار جن های بیچاره !!!



چند روز پیش وارد یک مکانی شدم و وضعیت عجیبی را در آن دیدم .


سپس خودم را هم در آن وضعیت قرار دادم و با خودم گفتم که لابد رسم چنین است .


با خودم گفتم نکند خواب است ؟


چرا که چنین اتفاقات عجیبی اغلب در خواب میافتد .


با دقت به اطراف نگاه کردم و دوباره دقیق نگاه کردم .


مطمئن شدم که خواب نیستم .


بعد از چند ساعت از خواب بیدار شدم !


اکنون که این مطالب را می نویسم ساعت 1:32 دقیقه بامداد است .


اطراف را نگاه می کنم و مطمئن هستم که خواب نیستم !



آخرین جستجو ها

سفره عقدآرزوها لبخند : ) با شناسه م ن Wilma's notes دانلود آهنگ جدید و زیبا نقشه برداری ملایر stalwitchververb Austin's game دنیای آوریل ikstouthokge خانمی با طعم طنز